Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «مشرق»
2024-05-05@15:13:12 GMT

شلوغ‌ترین دیدار شاعران و رهبری چطور گذشت؟

تاریخ انتشار: ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۴۶۹۴۳۷

شلوغ‌ترین دیدار شاعران و رهبری چطور گذشت؟

بالأخره بعد از چهار سال دوباره شاعران به دیدار مقام معظم رهبری رفتند. خبرنگار مجله مهر روایتی از این دیدار نوشته است؛ از اتاق سیگار تا شعرخوانی‌ها و حواشی این دیدار.

به گزارش مشرق، آخرین سالی که دیدار رهبری با شاعران در نیمه ماه مبارک رمضان برگزار شد، سال ۹۸ بود. آن سال من از حضور در این جلسه بی‌توفیق بودم، اما امسال بعد از چهار سال بنا بود دوباره این دیدار تجدید شود و منتظر بودم دوباره از نزدیک شاهد مهم‌ترین گردهمایی شاعران کشورمان باشم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

دیداری که درباره آن بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم، اما باز هیچ چیزی از اهمیت آن کم نمی‌کند و کماکان نمی‌تواند به تمامی اهمیت آن را آشکار کند.

صاحب مجلسی که خود شاعر و شعردوست و منتقد است

هر سال که در این شب شعر ملی شرکت می‌کنم، به این فکر می‌کنم که کدام رهبر در کدام گوشه دنیا مانند مقام معظم رهبری آشنا به شعر و ادبیات و هنر و فرهنگ باشد؟ کدام رهبر را سراغ داریم که جدا از شأن مذهبی و فقهی و سیاسی، شأنی بی‌بدیل در ادبیات و شعر داشته باشد؟ خود شاعر باشد و از قدیم مأنوس با دیوان شعراء بزرگ زبان فارسی و هم‌نشین با شاعران معاصر؟ از جوانی در جلسات شعر خراسان و تهران شرکت باشد و با اخوان و شهریار و سایه و… همراه و همدل باشد، از آنها دفتر بگیرد و دفتر بدهد و شعر برایشان بخواند و شعر برایش بخوانند؟ جدا از علاقه به شعر و ادبیات، کدام رهبر است که خود در مقام نقد ادبی صاحب نظر باشد و شعر شاعران را به دقت منتقدان ادبی به بوته نقد بکشد و نکته بگوید و نکته بشنود؟ از هر دریچه‌ای که به این دیدار و صاحب مجلس آن نگاه کنیم، جذاب است و دوست‌داشتنی و مهم.

کارت‌های دیدار خصوصی؛ با مهر مهمان ویژه!

فکر کنم پنج‌شنبه هفته پیش بود که از شماره‌ای ثابت تماس گرفتند و دعوت به حضور کردند. تأکید کردند که رأس ساعت ۳ چهارشنبه ۱۶ فروردین‌ماه خودم را به مسجد آیت‌الله خامنه‌ای حوزه هنری تهران برسانم و کارت دعوتم را تحویل بگیرم. شادمان از برگزاری دوباره این دیدار، منتظر چهارشنبه ماندم. از خانه تا حوزه هنری راهی نیست. ساعت سه آماده می‌شوم و بیرون می‌زنم. سه و نیم نشده، رسیده‌ام به حوزه هنری. از در که وارد می‌شوم، خیل دوستان و شاعران و آشنایان را می‌بینم که با شوق و ذوقی آشکار، هر یک گوشه‌ای از حیاط حوزه مشغول گفتگو هستند. بعضی می‌دانند قرار است شعر بخوانند و بعضی نه. بعضی نگران‌اند که آیا امسال نوبت به آنها خواهد رسید که شعر بخوانند یا نه؟ وضو می‌گیرم، از پله‌های مسجد بالا می‌روم و خودم را داخل مسجد می‌رسانم. میزی گذاشته‌اند و روی آن کارت‌های ویژه دعوت را چیده‌اند. جلو می‌روم و کارتم را می‌گیرم؛ روی کارت عکسی قدیمی از من گذاشته‌اند که سال‌های گذشته تحویل داده‌ام. یک مهر «مهمان ویژه» هم روی آن چاپ شده که اختصاصی دیدارهای خصوصی با رهبری است. شماره صندلی ۱۴۴.

شاعرانی که امیدوار به شعرخوانی‌اند

دارم از مسجد بیرون می‌روم که دوست شاعر رضا شیبانی را می‌بینم. می‌گوید تو که با بزرگان رفیق هستی، سفارش کن من شعر بخوانم. می‌گویم من اگر بین بزرگان ارج و قربی داشتم خودم بعد از ده یازده سال حضور در این جلسه، تا حالا شعر خوانده بودم! شوخی می‌کنیم و درباره چند و چون جلسه صحبت می‌کنیم. رضا شیبانی از شاعران خوب تبریز است و قبلاً یکبار شعرخوانی کرده. توی حیاط تعدادی دیگر از دوستان شاعر را می‌بینم و حال و احوال می‌کنیم. سعید تاج‌محمدی دوست قدیمی و شاعر کتاب «دقایق» از آنهاست. از او که مدتی است مدیر آموزش و پرورش کاشمر هم شده، درباره مشغولیت‌های کاری‌اش حرف می‌زنیم. سعید هم تا امروز شعرخوانی نداشته. یادم نمی‌رود اولین روزی که با هم آشنا شدیم. من زودتر از او به جلسات و انجمن‌ها و دوره‌های آموزشی شعر در مؤسسه شهرستان ادب راه یافته بودم. او تازه به دانشگاه فرهنگیان مشهد آمده بود و دوست داشت با شاعران مشهد آشنا شود. قرعه فال به نام من زدند و با پیامک و گفتگوی شفاهی با هم، جلوی دانشگاه فرهنگیان قرار گذاشتیم. پسر خوب و صاف و صادقی بود که از همان اول با هم جفت شدیم. بعدها در دوره‌های آموزشی شعر آفتابگردان‌ها در مؤسسه شهرستان ادب و جلسات و انجمن‌های مختلف این دوستی ادامه یافت و مستحکم‌تر شد. حالا خوشحالم که در کارش موفق شده و به عنوان نیروی جوان و تازه‌نفس به او اعتماد کرده‌اند و به عنوان مدیر آموزش و پرورش کاشمر انتخابش کرده‌اند. از او می‌پرسم برای شعرخوانی چیزی به او گفته‌اند؟ می‌گوید نه. دوست دارد شعر بخواند. می‌گوید کتابم امسال نامزد چند جایزه معتبر و ملی بوده است؛ امیدوارم امسال به من فرصت بدهند. می‌گویم انشاالله.

امسال شلوغ‌ترین دیدار رهبری با شاعران است

کم کم همه کارت‌هایشان را تحویل گرفته‌اند و باید سوار اتوبوس شویم. با دیدن تعداد اتوبوس‌ها با خودم می‌گویم امسال جمعیت خیلی زیاد است. پنج یا شش اتوبوس جلوی حوزه منتظر شاعران هستند. همینطور چشمی نزدیک ۲۵۰ نفری هستیم. از همین ابتدای راه کمی می‌خورد توی ذوقم. سال‌های قبل تعداد مهمانان نهایتاً ۱۵۰ نفر بود. برای همین فرصت بود که قبل از نماز خدمت رهبری برسیم، حال و احوال کنیم، اگر کتابی یا نامه‌ای داریم تقدیم کنیم و لحظاتی با رهبری خلوت کنیم. با این جمعیتی که امسال می‌بینم انگار دیگر خبری از گفتگوی بی‌واسطه و رو در رو با رهبری نیست. برای من که هر سال چند لحظه‌ای با رهبری صحبت می‌کنم، کتابی تقدیم می‌کنم، درخواستی دارم، یا درد و دلی، این خوب نیست! بعد که به جلوی در فلزی بیت رهبری می‌رسیم، شصتم خبردار می‌شود که تعداد مهمانان امسال ۲۸۰ نفر است! تازه این به غیر از مهمانان خاص و مدیران بالانشین و خواص است که بدون دعوت از سمت حوزه هنری به دیدار می‌آیند. طبیعتاً بعضی‌ها هم از سمت خود بیت در جلسه حضور پیدا می‌کنند و این یعنی لااقل جمعیتی بین ۳۰۰ تا ۳۵۰ نفر. یکی یکی درها را پشت سر می‌گذاریم و رد می‌شویم. تا رسیدن به حسینیه و محل برگزاری دیدار، حداقل پنج شش باری بازرسی می‌شویم. قبل از ورود هم موبایل و ساعت هوشمند و هندزفری و کلید و هرچه هست را تحویل می‌دهیم. یکبار تا آخرین بازرسی می‌روم ولی می‌بینم ساعتم را فراموش کرده‌ام. باز همه درها را برمی‌گردم تا ساعت را تحویل دهم. دوباره این مسیر را می‌روم و به آخرین ورودی می‌رسم. باز می‌بینم کارت ملی را هم تحویل داده‌ام. می‌گویند اگر ما راه بدهیم، ممکن است بازرسی بعدی راه ندهد. باز همه مسیر را برمی‌گردم تا کارت شناسایی‌ام را با خودم بیاورم. حالا که دوباره این مسیر را برمی‌گردم بچه‌های سپاه ولی امر هم می‌شناسندم و به خنده می‌گویند باز چی را جا گذاشتی؟ این بار دیگر رد می‌شوم. تعداد حاضران خیلی چیزها را تغییر داده است؛ یکی از آنها محل برگزاری نماز جماعت را! قبلاً حیاط بیت بود و بین گل‌ها و سبزه‌ها و درخت‌هایی که هرسال رهبری در روز درخت می‌کارند؛ اما امسال در یک فضای بسته! همان جایی که قرار است دیدار برگزار شود.

کرونا و حفظ فاصله و کتاب‌هایی که تقدیم نشد!

صندلی‌ها چیده شده. تعداد ردیف‌ها نشان می‌دهد امسال چقدر مهمان داریم. بین صندلی‌ها جانماز پهن کرده‌اند و مهر گذاشته‌اند. ردیف سوم می‌نشینم و منتظر رهبری. هرسال این لحظات را در حیاط تجربه می‌کردیم. بادی خنک می‌وزید و درختان حیاط فضا را دل‌انگیز کرده بودند. رهبری که می‌آمدند، تا اذان مغرب یک ربع بیست دقیقه‌ای فرصت بود تا شاعران خدمت‌شان برسند و گپ و گفت کنند. مدام دلم برای حیاط تنگ می‌شود. کاش امسال هم نماز جماعت و دیدار اولیه با رهبری در حیاط رقم می‌خورد. حیف. بیست دقیقه تا اذان مانده که با صلوات حاضران می‌فهمم رهبری وارد سالن شده است. بلند می‌شوم، به سختی می‌بینم و می‌نشینم. برای ایشان صندلی روبروی جمعیت گذاشته‌اند که بتوانیم بهتر ببینیم‌شان. کتاب‌هایی که شاعران برای هدیه به رهبری آورده‌اند را روی یک میز گذاشته‌اند. روحانی سن و سال داری از جمعیت می‌خواهد به خاطر کرونا از دور کتاب‌شان را به رهبری تقدیم کنند. کسی نباید نزدیک شود و اگر هم کسی نکته‌ای دارد، باید از همان جایی که ایستاده بیان کند. به دلم نمی‌نشیند ولی چاره‌ای نیست. کرونا دوباره دارد جولان می‌دهد و باید رعایت کنیم.

وقتی یکی از جذاب‌ترین قسمت‌های دیدار از دست می‌رود...

رهبری روی صندلی نشسته‌اند و از همان جا یکی یکی به شاعران سلام می‌کنند و پاسخ سلام می‌دهند. لبخندی بر لب‌شان است و با دیدن هر یک از بزرگان شعر و ادبیات، آن را تجدید می‌کنند. سلام و احوال‌پرسی شاعران با رهبری شروع نشده که یک نفر از بین صفوف بلند می‌شود و با صدای بلند قصد شعرخوانی می‌کند. تا شروع می‌کند می‌فهمیم که شاعری عرب‌زبان است. شعرش را با صدای بلند و حماسی می‌خواند. او هنوز ننشسته شاعر بعدی بلند می‌شود. او هم شعری به زبان عربی می‌خواند. نفر دومی می‌نشیند، نفر سومی بلند می‌شود. همه با هم مسابقه شعرخوانی گذاشته‌اند! سه چهار نفر اولی عرب‌زبان هستند. رهبری به شوخی می‌گوید «جلسه کلاً عربی شد!». نفر پنجم به ترکی، نفر بعدی به فارسی، نفر بعدی شعر فارسی. انگار قصد ندارند بی خیال شوند. یک نفر هم جلوی من نشسته که چند دقیقه است به حالت نیم‌خیز منتظر است تا بلافاصله بعد از تمام شدن شعر نفر قبلی، بلند شود و شعر بخواند. از شانس بدش یک نفر زودتر از او بلند می‌شود. عجب گیری کردیم. تا الآن هفت هشت نفر بلند شده‌اند و با صدای بلند شعر خوانده‌اند. حوصله خیلی‌ها از این شعرخوانی‌های بی‌وقت سر می‌رود و آهسته صدای نچ نچ‌شان بلند است. تلاش می‌کنم دوست صف جلویی را منصرف کنم ولی ناگهان می‌ایستد و شروع می‌کند به شعرخوانی. او هم شعری عربی می‌خواند، با صدای رسا. با این شعرخوانی‌ها عملاً فرصت گپ و گفت شاعران با رهبری از دست می‌رود. حیف! یکی از جذاب‌ترین قسمت‌های دیدار این‌طوری از دست رفت...

اقتصاد مقاومتی و افطار مقاومتی / دست آشپز بیت درد نکند!

بالاخره اذان می‌دهند. همان صدای همیشگی و همان مؤذن همیشگی بیت رهبری. خیال‌مان راحت می‌شود که بالاخره این شعرخوانی‌های بی‌وقت تمام شدند. ولی مگر ممکن است؟ بین نماز مغرب و عشا یکی دیگر از شاعران شروع می‌کند به خواندن شعر! باورم نمی‌شود. سعی کرده شعری در فضای مناجات باشد که به نماز هم بچسبد! نچ‌نچ‌ها بلند می‌شود و شعر تمام. نماز دوم را می‌خوانیم. رهبری به خاطر روزه بودن شاعران، نماز را زود تمام می‌کنند. بعد از تسبیحات، سر سفره‌ها می‌نشینیم. افطاری به خاطر اقتصاد مقاومتی، واقعاً مقاومتی شده است. هم حجم غذا و هم تنوع غذا با سال‌های قبل تفاوت دارد. ولی انصافاً آشپز بیت کارش درست است. همه تشنه و گشنه‌ایم. بدون اینکه چای بخورم، برنج و مرغ را به بدن می‌زنم و با هر قاشق به آشپز درود می‌فرستم. خیلی خوشمزه است، ولی سیر نمی‌کند. شاید آشپز هم از تعداد شاعران شگفت‌زده شده و حساب و کتابش به هم ریخته! نمی‌دانم.

اتاق سیگار؛ امتیاز ویژه کارکنان بیت به شاعران اهل دخان! / صفر تا صد ماجرای اتاق سیگار در بیت رهبری

واقعاً حیف نیست این قسمت از دیدار را روایت نکنم؟ هنوز افطار نکرده‌ایم که اهل دخان دنبال اتاق سیگار هستند! بعضی که سال اول‌شان است می‌گویند ما شنیده بودیم برای دیدار شاعران یک اتاق مخصوص تدارک دیده‌اند که مخصوص کشیدن سیگار است. آنهایی که تجربه دارند می‌گویند سال‌های قبل که نماز جماعت توی حیاط برگزار می‌شد، یک گوشه اتاقی تدارک دیده بودند که معروف بود به اتاق سیگار. توی آن هم انواع و اقسام سیگارها را برای شاعران تهیه کرده بودند و خلاصه عیش همه جور بود. اما قضیه امسال هنوز مشخص نیست. هم محل برگزاری نماز جماعت تغییر کرده، هم محل برگزاری جلسه. یعنی ممکن است امسال خبری از اتاق سیگار نباشد؟ من که امسال با خودم عهد کرده بودم اتاق سیگار را از دست ندهم، همراه با دوستان اهل دخان سراغ یکی از نیروهای سپاه ولی امر را می‌گیریم. می‌گوید چرا نباشد؟ مگر می‌تواند نباشد؟ دیدار شاعران با همه دیدارها فرق می‌کند. در هیچ دیداری امکان ندارد چنین فضایی فراهم شود. اینجا و سیگار؟! ولی خب رهبری شاعران را خیلی دوست دارند. ظاهراً یک سال توی بازرسی‌ها سیگار و فندک استاد یوسفعلی میرشکاک را می‌گیرند و نمی‌گذارند با خودش به داخل ببرد. وقتی رهبری متوجه می‌شوند بی‌حوصلگی استاد میرشکاک به خاطر سیگار است، دستور می‌دهند از این به بعد برای سیگار کشیدن شاعران فضایی فراهم کنند! از همان سال است که یک گوشه را به سیگار کشیدن شاعران اختصاص می‌دهند. من که سال‌ها ماجرای اتاق سیگار را شنیده بودم، تا خودم ندیدم باور نکردم...

اتاق سیگار یک استثنا است و فقط برای دیدار با شاعران مهیا شده است

دوست سپاه ولی امری ما را به سمت تجمع اهل دخان راهنمایی می‌کند. چند قدم دورتر از سالن افطار، در را باز کرده بودند و پشت آن چند تا میز، چند تا بسته سیگار، چند تا فندک و چند تا جاسیگاری فراهم کرده بودند. کسانی که اهل دود بودند، بی درنگ به اینجا شتافته بودند و چشم‌شان از دیدن این پذیرایی جانانه رنگی شده بود. از کسی که پلاستیک سیگارها دستش بود می‌پرسم این ماجرا مال هر سال است؟ با خنده می‌گوید بله. هرسال خودمان انواع سیگارها را تهیه می‌کنیم، می‌آوریم و خودمان هم جمع می‌کنیم. او هم تأکید می‌کند که این اتفاق فقط برای دیدار شاعران رقم می‌خورد. بعد هم به شوخی می‌گوید اگر کم و کسری دارید بگویید! یکی دو نفر هم شوخی‌شان گل می‌کنند و اسم دو تا برند مشهور را می‌برند. دوست‌مان با جدیت زیادی توضیح می‌دهد که می‌خواستم بگیرم، ولی تمام کرده بود! خب چرا از خودمان پنهان کنیم؟ شاعران سیگاری کم نیستند. همه شاعران سیگاری نیستند، ولی در یک دیدار چندساعته و چند صد نفری، طبیعی است که تعدادی از آنها سیگاری هستند و نیاز به سیگار دارند! فقط از رهبری برمی‌آید که تا این حد حواسش به شاعران باشد. وگرنه بیت رهبری کجا و سیگار کجا؟ این خرق عادت، هم نشان می‌دهد چرا شاعران تا این حد رهبری را دوست دارند، و هم نشان می‌دهد رهبری برای شاعران چه ارج و قربی قائل هستند. کنار اهل دخان سیگاری دود می‌کنیم و تا مراسم شروع نشده خودمان را به محل برگزاری جلسه می‌رسانیم.

شروع شعرخوانی‌ها؛ نه خیلی دلچسب و قوی، اما امیدوارکننده

تا برسیم قاری شروع به قرائت قرآن کرده است. کوتاه می‌خواند و مختصر. وقت کم است و شاعران بسیار. امسال هم مثل سال ۹۸ اجرای جلسه بر عهده استاد مرتضی امیری اسفندقه است. امیری اسفندقه به شاعران خوشامد می‌گوید و از برگزاری دوباره این جلسه ابراز خوشحالی می‌کند. بین صحبت‌های آقای اسفندقه، استاد میرشکاک از اتاق سیگار راهی جلسه شده است و روی صندلی خودش می‌نشیند. رهبری با دیدن میرشکاک با حالت محبت‌آمیز و سراسر احترام دست‌شان را روی سرشان می‌گذارند و به میرشکاک سلام می‌کنند. میرشکاک هم مثل همیشه دستش را روی سینه می‌گذارد و «فدای شما» می‌گوید و می‌نشیند. اولین شاعری که دعوت به شعرخوانی می‌شود استاد علی موسوی گرمارودی است. آقای گرمارودی تکیده شده و دیگر به سختی راه می‌رود. نرم و آهسته حرف می‌زند و به سختی حرف‌هایش شنیده می‌شود. می‌گوید قصیده‌ای برای امام حسن (ع) دارم ولی چون می‌خواهم وقت به کسانی که اینجا کمتر شعر خوانده‌اند برسد، آن را نمی‌خوانم. در عوض دو شعر آزاد و یک شعر نیمایی می‌خواند. صدای آقای گرمارودی بسیار ضعیف است. از طرفی انگار میکروفون و بلندگوها تنظیم نیستند. به سختی می‌فهمم آقای گرمارودی چه می‌خواند. انگار رهبری هم به خوبی شعر را نمی‌شوند، برای همین می‌گویند صدا را درست کنید. دو شعر اول آقای گرمارودی را نمی‌شنوم. شعر بعدی ایشان تقدیم شده به شهید حججی و مدافعان حرم:

«داشت می‌رفت، خم شد و بوسید

طفل خود را که گرم بازی بود

و کلاه خیال بر سر داشت

نگهش سوی همسرش چرخید

که رخ از اشک دیدگان، تر داشت

مرد از عمق سینه آه کشید

چرخش دیدگان مشتاقش

سوی همسر به روی ماه دوید»

بعد از تمام شدم شعر آقای گرمارودی، رهبری به نکته دقیقی اشاره می‌کنند که اگر ایشان بیان نمی‌کردند شاید کسی جرأت نمی‌کرد به استاد گرمارودی ابراز کند. رهبری می‌گویند «آفرین، ولی این نیمایی نیست. شبیه چهارپاره و اینهاست. چون تفاوت سیلاب‌های مصارع یکی از اصول شعر نیمایی است. اینجا شما همه مصرع‌ها را با یک اندازه آوردید». از دقت رهبری و نقد صریح و دقیق‌شان به وجد می‌آیم و با خودم می‌گویم خوب است که رهبری در نقد شعر با کسی تعارف ندارد! حتی اگر آن فرد استاد موسوی گرمارودی باشد...

شاعر بعدی «فرید» است. امیری اسفندقه ابیاتی از شعرهای درخشان فرید را می‌خواند و در تمام و کمال خواندن شعرها هم چیزی کم نمی‌گذارد. فرید همان شاعری است که «کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود» را سروده است. فرید کمی درباره شعرش صحبت می‌کند و رهبری می‌گوید «شعرتان از نثرتان بهتر است». جمعیت می‌خندد. خود فرید هم.

ایران سرفراز! ایران سربلند!

ایران پاک باز! ایران هوشمند!

هرچند داغ‌داری و هرند خسته دل

هرچند سوگواری و هرچند دردمند

تا دشمن حسود تو از خشم جان دهد

با دوستان سوته‌دل خود بگو بخند

خوش باش ای فلات شهیدان که دیر نیست

دستان شرقی تو بت غرب بشکنند

با کربلا گل تو سرشته است، چون تو راست

با آن بهشت خاطره پیوندی ارجمند

ایران بی شهید و شهادت چه ظلمتی است

یعنی تو را ز ظلمت و وحشت بیاکنند؟

این بوی کربلاست که مستانه می‌وزد

از کاکل سفید دماوند تا سهند

زلفی ز بانوان تو از شانه عفاف

بیرون مباد تا که پلشتان به هم زنند

ما گردی از تو را به صبا هم نمی‌دهیم

هستیم همچو کوه بر این نقطه پایبند

شمعی ز مهر فاطمه در من شکفت و گفت

ایرانیان پاک پروانه من‌اند

گفتم ولی گروهی از اینان… اشاره کرد:

محتاج توبه‌اند ولی پاک‌دامن‌اند

گفتم ولی گروهی از اینان… اشاره کرد:

کم را فرو گذار بسان پاک‌دامن‌اند

خاتون صبح زلف سر شانه کرد و گفت

برخیز خواب‌های تو هم سایه‌روشن‌اند

با اهل شب حکایت ظلمات تا به کی؟

با اهل روز قصه خورشید تا به چند؟

بعد از شعر فرید، رهبری شعر او را قرص و محکم و مضمون‌دار و درست و بی حشو خواندند و از او تشکر کردند. اگرچه در یکی از بیت‌ها مشکل وزنی دیدند و زیر لب نسخه درست آن را زمزمه کردند: «ایرانیان پاک چو پروانه من‌اند» …

شاعری بعدی یوسفعلی میرشکاک بود که گفت همین دیشب سیاه‌مشقی برای حضرت زهرا (س) نوشته که چکش‌کاری هم نشده، ولی قصد دارد همان را بخواند.

دین و دنیای توأمان زهراست

از زمین بگذر، آسمان زهراست

سروِ آزاد نقش‌بند ازل

غایتِ سیر این جهان زهراست

هرچه بینی از او نشان دارد

برترین شأن بی‌نشان زهراست

روح اردیبهشت و فروردین

ماه خرداد جاودان زهراست

شعر میرشکاک به جلسه شور و حالی می‌دهد. نشان می‌دهد هنوز می‌توان از پیشکوست‌ها شعر خوب شنید. در صورتی که در همین جلسه بعضی پیشکسوت‌ها شعرهایی خواندند که تقریباً هیچ نشانی از سابقه ادبی‌شان نداشت و فقط به خاطر پیشکسوتی و تعارفات مرسوم در لیست شعرخوانان قرار داشتند.

رهبری «طیب‌الله» ی به میرشکاک می‌گوید و ادامه می‌دهد: انشاالله که مورد رضای حضرت زهرا (س) قرار بگیرد، هم خودتان، هم شعرتان.

وقتی رهبری با حافظه دردسرساز امیری اسفندقه شوخی می‌کنند!

اسفندقه بعد از شعر میرشکاک یادی از مرحوم شکوهی می‌کند و یاد شعرهای فاطمی آن مرحوم را زنده می‌کند. بعد یک شعر او را از اول تا آخر می‌خواند. رهبری که می‌بیند اسفندقه دارد بیشتر از شاعران مهمان شعر می‌خواند با خنده می‌گوید «یکی از گرفتاری‌های این جلسه حافظه خوب آقای اسفندقه است. همینطور می‌خواند دیگر!». هم رهبری و هم جمعیت می‌خندند و اسفندقه متوجه می‌شود که دارد زیادی از حافظه‌اش استفاده می‌کند. پس شاعران بعدی با فاصله و وقت کمتری دعوت می‌شوند.

مهرداد مهرابی شاعر بعدی است. او غزلی با این مطلع برای امام حسن مجتبی (ع) می‌خواند:

شمشیر تو در نیام گل کرد

از صلح تو صد قیام گل کرد

نام تو به جلوه تا درآمد

معنای تمام و تام گل کرد

شاعر بعدی قادر طهماسبی است. او از دو شهید حادثه تروریستی شاهچراغ یاد می‌کند؛ شهیدان هوشنگ خوب و امید خوب. پدر و پسری که در این حادثه به شهادت رسیدند.

او سپس غزلی با این مطلع می‌خواند:

اگر مانند هیزم تن به خاکستر شدن دادم

چه غم؟ آویشن کوهی نخواهد رفت از یادم

نیاکانم درختان اصیل زاگرس بودند

شکوفا می‌شود با هر درختی روح اجدادم

تا این جای جلسه شعرها، لااقل من را، چندان نگرفته‌اند. به جز شعر فاطمی استاد یوسفعلی میرشکاک که نشان می‌دهد شعر ایشان هنوز فخامت و بلاغت و شخصیت میرشکاکانه خودش را دارد، بقیه شعرها چنگی به دلم نزده‌اند. فائزه زرافشان شاعر بعدی است که میکروفون را مقابلش می‌گذارند. مطلع شعرش این است:

زنم که آینگی حسن انتخاب من است

زبان مادری‌ام شعر بی نقاب من است

به لمس شاپرکی تازه می‌شود جانم

خمیدن قد گل‌بونه‌ای عذاب من است...

نه. به من نمی‌چسبد. توی ذهنم یکی یکی بیت‌ها را نقد می‌کنم. یعنی چه زنم که آینگی حسن انتخاب من است؟ یعنی من زنی هستم که آینگی می‌کنم؟ یا یعنی من زنی هستم که انتخاب من آینگی است؟ یا یعنی خوبی انتخاب من آینگی است؟ مصرع دوم؛ زبان مادری‌ام شعر بی نقاب من است. یعنی چه؟ به جز یک تعریف کلی از زبان مادری با عنوان شعر بی نقاب، این مصرع چه لطفی دارد؟ چه می‌خواهد بگوید؟ حرف‌ها گنگ‌اند. لااقل من نمی‌فهمم…

البته رهبری شاعران را از تحسین و محبت خود دست خالی برنمی‌گردانند. به همین دلیل هر شعری که خوانده می‌شود، حتماً شاعر را تشویق می‌کنند. گاهی هم توی یک شعر فقط از یک مصرع یا یک بیت به طور مخصوص تعریف می‌کنند که نشان می‌دهد از آن شعر فقط همین یک مصرع یا یک بیت را پسندیده‌اند. نقدی که در کمال محبت و حیا ابراز می‌کنند و اگر کسی نکته‌بین باشد، می‌فهمد...

شاعر بعدی خانم «الهام صفالو» است که می‌گوید شعرم را به خاک چادر مادرمان حضرت زهرا (س)
تقدیم می‌کنم. من نمی‌فهمم چطور می‌شود شعر را نه به خود حضرت، بلکه به خاک چادر حضرت تقدیم کرد، ولی شاعر شروع می‌کند:

دستاس عالم است به دستان مادرم

می‌چرخد عاشقانه به فرمان مادرم

عمری زمین و هرچه در آن هست و آسمان

هر یک نشسته گوشه‌ای از خان مادرم

سیاسی‌ترین شعر دیدار؛ دلتنگ شعرهای معلم و امیری اسفندقه...

حسین خزایی شعری سیاسی و اجتماعی متأثر از اتفاقات سال گذشته دارد. شعر طولانی است و بسیار صریح و سیاسی. خود شاعر نیز با صدای بسیار بلند شعرش را می‌خواند. نزدیک ۷ دقیقه شعرخوانی‌اش طول می‌کشد. قبل از شعرخوانی هم می‌گوید ما فقط شعر نمی‌گوییم، بلکه تا آخرین نفس پای آرمان‌های شما خواهیم ایستاد.

من از تو معترض‌تر هستم اما اعتراض این نیست

چنین سوزاندن هر مسجد و هر بانک و ماشین نیست

من از تو معترض‌تر هستم اما اعتراض من

بیانش با چماق و سنگ و بطری‌های بنزین نیست

سزای حافظ امنیت و ناموس این ملت

شعار بی‌شرف یا فحش ناموسی و توهین نیست

من از تو معترض‌تر هستم اما خوب می‌دانم

که کام هیچکس جز دشمن از آشوب شیرین نیست

من از تو سفره‌ام خالی‌تر و کوچک‌تر است اما

برای گریه کردن شانه بیگانه تسکین نیست...

شعر از اینها طولانی‌تر است و کمی فضای جلسه را عوض می‌کند، اما بیش از حد شعارزده و سیاسی است. وقتی یادم می‌افتد که یک زمانی امیری اسفندقه با شعر «ایران من! بلات، مهل، بر سر آورند»، یا علی معلم با شعر «دریغ است از ولی اما ولی تنهاست بی مردم / علی، آری علی، حتی علی تنهاست بی مردم» بعد از بحران‌هایی مثل سال ۸۸ در این جلسه شعرخوانی داشتند و بهترین و عالی‌ترین نمونه از شعر اجتماعی و سیاسی و اعتراضی را ارائه می‌دادند، دلم می‌گیرد که چرا حالا باید به وضعی برسیم که سیاسی‌ترین شعر مهم‌ترین گردهم‌آیی شاعران انقلاب، باید این شعر باشد؟ مشکل از شاعران است که شعر اجتماعی و سیاسی خوب ندارند، یا اشکال از سمت هیأت انتخاب شعرهاست؟ نمی‌دانم. هرچه هست، فکر می‌کنم اگر قرار است شعر سیاسی در این جلسه خوانده شود، باید بهترین نمونه‌های آن باشد. همان‌طور که انتظار می‌رود بهترین شعرهای عاشقانه، آئینی، دینی، طنز و… در این دیدار خوانده شوند.

رهبری بعد از شعرخوانی شاعر می‌گویند شما مضمون یک سخنرانی یک‌ساعته ما را در یک شعر بیان کردید. گفتید من از تو معترض‌تر هستم، انشاالله وضعیت جوری بشود که امثال شما بچه‌های خوب هیچ‌گونه اعتراضی نداشته باشید. ضمناً سفره‌تان هم از آن کوچیکی یک خورده بیرون بیاید! و نیاز به گفتن نیست که این جمله آخر را با کنایه گفتند، بلکه آنها که باید بشنوند.

جولان شعرهای موضوعی و خلأ شعرهای عاشقانه در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری

در مجموع نزدیک ۴۰ نفر در این جلسه شعر خواندند. از افشین علاء بگیرید تا حداد عادل، از علی‌محمد مؤدب بگیرید تا محمدمهدی سیار و میلاد عرفانپور، از جوان‌ها آقای محمدجواد شرافت، محمود حبیبی کسبی، سعید تاج‌محمدی، محمدامین اکبری، مهدی جهاندار، محمدحسین نجفی، حسن خسروی‌وقار، و از خانم‌ها زهرا سپه‌کار، لیلا حسین‌نیا، مریم زندی، رباب کلامی و دیگران و دیگران. رفته رفته با شعرخوانی جوان‌ترها حال جلسه هم تازه‌تر می‌شد و شعرها شنیدنی‌تر. اگرچه در این بین مشخص بود انتخاب بعضی شعرها تنها برای پر کردن بعضی موضوعات در جلسه بود. مثلاً شعرهایی که برای شهید فخری‌زاده، کادر درمان، شهدای مدافع حرم، حاج قاسم سلیمانی و موضوعات سیاسی نوشته شده بودند، حتی با وجود اینکه شعرهای بسیار معمولی و گاهاً نازلی بودند، برای قرائت انتخاب شده بودند. گویا شعرها بر اساس یک فرم و چهارچوب موضوعی مشخص، و نه لزوماً کیفیت و خلاقیت و کشف و زیبایی، توسط هیأت انتخاب گزینش شده بودند. در صورتی که باید اولویت اصلی قوت و کیفیت آثار می‌بود، نه موضوع آنها. مثلاً یکی از شعرهایی که جای آن در این دیدار بسیار خالی بود، شعرهای عاشقانه بود. بخش بسیار بزرگی از ادبیات کلاسیک ما را ادبیات عاشقانه در بر گرفته است، ولی در دیدار ماه رمضانی شاعران با مقام معظم رهبری، شعرهای عاشقانه کمترین سهم را داشتند. شاید تنها یک یا دو شعر عاشقانه خوانده شد. این در صورتی است که رهبری در سال‌های گذشته علاقه و توجه خودشان به شعر عاشقانه خوب را نشان داده‌اند. شاهد مثال آن هم یکی از سال‌ها بود که رهبری بعد از اینکه دیدند هیچ شعر عاشقانه‌ای خوانده نشد، از شاعر خوب کشورمان دکتر محمدمهدی سیار خواستند شعر بخواند و روی شعر عاشقانه هم تأکید داشتند.

شعر هنوز یک رسانه مؤثر و کارآمد است / مقایسه درست سینما و شعر در بیان رهبری

هرچه بود، برگزاری دوباره این مراسم جانی دوباره به ادبیات و شعر کشورمان داد. بعد از سه چهار سال دوری، دوباره مهم‌ترین و بزرگ‌ترین شب شعر کشور برگزار شد و شاعران شعرهایشان را در مقابل عالی‌ترین شخصیت ملی، مذهبی و سیاسی کشور قرائت کردند. در پایان مراسم مقام معظم رهبری با بیان اینکه خوشبختانه شعر در کشور ما هم از نظر تعداد شاعران و هم از نظر تعداد مخاطبان شعر رشد قابل مشاهده‌ای داشته است، خواندن شعر خوب را جزو برترین لذت‌ها خواندند. رهبری شعر را یک رسانه مؤثر و کارآمد خواندند و ضمن مقایسه آن با سینما تأکید کردند اگرچه امروز سینما یکی از ابزارهای مؤثر در عالم رسانه است، ولی هیچ هنری جایگزین شعر نمی‌شود؛ چرا که یک فیلم را یک بار و دو بار و سه بار می‌بینند، ولی یک شعر می‌تواند برای صدها و هزاران سال زنده بماند و مؤثر باشد.

با وجود همه نقدها، این تنور گرم شده است و سال‌های آینده گرم‌تر خواهد شد

صحبت‌های رهبری درباره شعر به انتها رسیدند و فکر می‌کنم ایشان هم از شنیدن این‌همه شعر، آن هم تا حدود ۱۲ شب، خسته شدند و نیاز به استراحت داشتند. بعد از سخنرانی، کسانی که نکته‌ای و سختی و نامه‌ای داشتند خودشان را به رهبری رساندند. کسانی که کاری نداشتند هم به سمت درهای خروجی راه افتادند. از گیت‌هایی که آمده بودیم یکی یکی خارج شدیم و به خیابان رسیدیم. کسانی که برای بار اول شعرخوانی کرده بودند، گوشی‌ها را تحویل گرفته بودند و داشتند این خوشحالی را با خانواده قسمت می‌کردند. بعضی‌ها هم گوشه و کنار پیاده‌رو داشتند درباره چند و چون دیدار صحبت می‌کردند. ناگفته مشخص است که تعداد زیادی هم بودند که به انتخاب شعرها نقد داشتند. هرچه هست، این تنور دوباره گرم شده و امیدواریم در سال‌های آینده با قدرت بیشتر به کارش ادامه دهد.

منبع: مهر

منبع: مشرق

کلیدواژه: اعتراضات فرانسه قیمت شعر مرتضی امیری اسفندقه انقلاب رضا شیبانی آیت الله خامنه ای شهید محسن حججی کادر درمان یوسفعلی میرشکاک اقتصاد مقاومتی قاسم سلیمانی ماه مبارک رمضان مقام معظم رهبری شهید فخری زاده حضرت زهرا حداد عادل رهبر انقلاب دیدار شاعران و رهبری خودرو قیمت های روز در یک نگاه حوادث سلامت مقام معظم رهبری شعرهای عاشقانه امیری اسفندقه دیدار شاعران شعر عاشقانه شعرخوانی ها محل برگزاری نشان می دهد بلند می شود گذاشته اند اتاق سیگار نماز جماعت شاعر بعدی انتخاب من بیت رهبری حوزه هنری یکی یکی شعر بی من اند سال ها یک شعر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۴۶۹۴۳۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه‌کاره هیچ‌کاره است

«یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه‌کاره هیچ‌کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم!»

به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاص‌ترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش‌برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش می‌آورد، در کمال آرامش سوت می‌زند.

به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفت‌وگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.

در طول گفت‌وگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگی‌اش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوه‌هایش" حدیث و لنا" بیان کرد.

مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخ‌های حاصل‌خیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولک‌های هاچ بک و رادیاتور از مهم‌ترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.

شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درون‌مایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات عامیانه بازی می‌کند تا مفهوم خود را ادا کند.

آنچه در ادامه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.

ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر می‌کنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه می‌گذرد، بگویید.

اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطره‌ای انداخت، نیمه‌های شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آورده‌اید؟ گفت می‌بخشید، من خیال کردم شاعران نمی‌خوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما می‌پرسید روزتان را چطور سپری می‌کنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشسته‌ها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز می‌کنم.

بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرف‌های دیشب به هنرکده می‌روم، ساعت حدود یک به خانه بر می‌گردم. ملیحه خانم نهارم می‌دهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش می‌دهم. بعد از شستن ظرف‌های نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیاده‌روی به کنار دریا می‌رویم، بعد از حدود نیم ساعت پیاده‌روی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر می‌گردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرص‌ها، من در تلویزیون کارتون می‌بینم و ملیحه هم به سریال‌های خودش می‌رسد.

کور خوانده‌اید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم می‌خوابم و نیمه‌های شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار می‌شوم چون در خواب یا فریاد می‌زنم یا گریه می‌کنم و حرف‌های فرانویی می‌زنم!

ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبی‌تان چگونه است؟

اکسیر: معلم بازنشسته‌ای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کرده‌ام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال می‌کردند که من شوخی می‌کنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی می‌کردم؛ انتشارات فرانو را راه انداخته‌ام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر می‌کنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.

در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه می‌کرد، دستمزدم فراموش می‌شد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمی‌شوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتاب‌ها به دادم می‌رسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.

یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره می‌کند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کرده‌ام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند.

ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟

اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه‌کاره هیچ‌کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر می‌خواهد، یکی برای نوه‌اش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه می‌خواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش می‌آید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانی‌اش انشا می‌خواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربه‌هایی که موتور طنز مرا گرم می‌کنند.

ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور می‌کنید؟ چگونه به این جایگاه رسیده‌اید؟

اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامه‌نگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال می‌شود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام می‌گذارند.

اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل می‌دهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال می‌کنند، سوژه‌های جالبی به من پیشنهاد می‌دهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی می‌گذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام می‌شود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی می‌گوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!

ایمنا: در تمام نوشته‌های شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار می‌کنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟

اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشته‌هایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانه‌ی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.

آستارا در گوشه‌ای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامی‌اش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهم‌اش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستارایی‌ها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!

ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، می‌گویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آن‌چنانی می‌زنید، نه خودتان را می‌گیرید.

اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیه‌ام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط می‌داند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدم‌های بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجق‌وجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیون‌های سیاه و سفید، برای نقد، کتاب‌های رسیده را می‌خوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.

ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری می‌کنید، مثل شاعران از گوشه‌ی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان می‌آید یا سرگرمی دیگری دارید؟

اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیاده‌روی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیاده‌روی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت می‌برم.

من از ازدحام و شلوغی خوشم می‌آید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمی‌کند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم می‌خورد، از بس باران دیده‌ام خسته شده‌ام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ می‌زند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوه‌های عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحال‌تر می‌شوم) تفریح من است.

ایمنا: شاعران را آدم‌های خیال‌پردازی می‌شناسیم، شما چگونه‌اید؟

اکسیر: آدم خیال‌پردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیت‌های روزانه‌ام که وقتی برای خیال‌پردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار می‌افتد. من و ملیحه خیال‌پرداز می‌شویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات می‌شوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در می‌آورد.

راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی می‌شود که گابریل گارسیا مارکز را در گور می‌لرزاند.

ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل می‌کنید؟ مثل بی پولی؟!

اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم می‌کنم، عصبانی می‌شوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ می‌زند، بعد هم می‌نشینم فکری می‌کنیم و نگرانی من ختم به خیر می‌شود، مثلاً یک روز مهمان ناخوانده‌ای به خانه‌مان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پس‌اندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همین‌که خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش می‌گردد.

ایمنا: به نظر می‌رسد طنز و شوخ‌طبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان می‌رسد؟

اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده می‌شوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود می‌نویسم، اگر خود را تحقیر می‌کنم، از خانواده و اجتماع می‌نویسم، همه را تجربه کرده‌ام، اگر واقعیت نداشت بر دل‌ها نمی‌نشست؛ درست است که راه‌هایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.

من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیده‌ام نوشته‌ام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم می‌کنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟

ایمنا: سخن پایانی…

اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلی‌اش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.

می‌گویند آدم‌های خوب همان آدم‌های بدی هستند که هنوز لو نرفته‌اند پس تا لو نرفته‌ایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقت‌یاب و شریف هستند.

گفت‌وگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان

کد خبر 747919

دیگر خبرها

  • در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه‌کاره هیچ‌کاره است
  • شاعران در استقبال از غزل رهبری سرودند
  • شمشیربازی جایزه بزرگ سئول؛ راهیابی پاکدامن و رهبری به جدول ٦٤ نفره
  • همدان خاستگاه شاعران حوزه کودک و نوجوان است
  • شمشیربازی جایزه بزرگ سئول| رهبری به جدول اصلی رسید؛ دو سابریست حذف شدند
  • هاشمی نسب غایب بزرگ تمرین شلوغ استقلال
  • فیلم/در دیدار قهرمان تیم ملی والیبال دانش‌آموزی با رهبری چه گذشت؟
  • آخرین وضعیت تردد در جاده های شمال ؛ شلوغ یا خلوت، بارانی یا خشک؟
  • پایان جشنواره ملی شعر کودک و نوجوان رضوی در همدان + تصویر
  • دیدار استاندار لرستان و آیت‌الله «نیازی»